The best way
 
Design by : NazTarin

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 32
بازدید ماه : 39
بازدید کل : 21856
تعداد مطالب : 21
تعداد نظرات : 11
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->

استادی از شاگردش پرسید: چرا ما وقتی عصبانی هستیم داد می زنیم؟

چرا مردم هنگامی که خشمگین هستند صدایشان را بلند می کنند و سر هم داد می زنند؟

شاگردان فکری کردند و یکی از انها گفت:چون در ان لحظه ارامش و خونسردیمان را از دست می دهیم.

استاد پرسید:اینکه ارامشمان را از دست می دهیم درست است اما چرا با وجودی که طرف مقابل یا کنارمان قرار دارد داد می زنیم؟ ایا نمی توان با صدای ملایم صحبت کرد؟

چرا هنگامی که خشمگین هستیم داد می زنیم؟

سپس استاد پرسید: هنگامی که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقی می افتد؟

انها سر هم داد نمی زنند بلکه خیلی به ارامی با هم صحبت می کنند.

چرا؟ چون قلب هایشان به هم نزدیک است.فاصله قلب هایشان بسیار کم است.

استاد ادامه داد: هنگامی که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد چه اتفاقی می افتد؟

ان ها حتی حرف معمولی هم با هم نمی زنند و فقط در گوش هم نجوا می کنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر می شود.

سر انجام حتی از نجوا کردن هم بی نیاز می شوند و فقط به یکدیگر نگاه می کنند.این هنگامی است که دیگر هیچ فاصله ای بی قلب های انها نمانده باشد.

امیدوارم روز که رسد که تمامی انسانها قلب هایشان به یکدیگر نزدیک شود...


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 26 فروردين 1392برچسب:, توسط مسعود

سلام به همه دوستان عزیز

دوستان یکی از راه های موثر برای ارام شدن و کم شدن پرخاشگری دوش اب سرد هست.کسی که همیشه با ابی که حرارت کمی داره دوش می گیره همیشه شادابی خاصی در زندگیش پیدا می کنه که اگه امتحان کنید زود به حرف من می رسید.چون طول می کشه تا طرف جوش بیاره.

همچنین علت اصلی ریزش خیلی از موها استفاده از اب گرم هست در حمام ،چون در این هنگام اکثر شامپو ها نه تنها خاصیت خود را در اب گرم از دست می دهند، بلکه به جای این که مفید باشند، بر عکس عمل کرده و ضرر می رسانند، از طرفی چربی لازم برای  پوست رو برداشه و نه تنها باعث ایجاد شوره در سر می شود، بلکه ریزش مو را در سر افزایش می دهند.

برای کسب اطلاعات علمی بیشتر از دکتر خود بپرسید یا تو اینترنت سرچ کنید.


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ جمعه 23 فروردين 1392برچسب:, توسط مسعود

سلام دوستان عزیز. باز من اومدم با یه داستان دیگه.

یه روز یه ساختمانی رو در نظر میگیرن برای دختر ها، و اعلام می کنن که این ساختمان از 4 طبقه تشکیل شده و تو هر طبقه یک سری افراد قرار دارن که میتونید برید اون جا و شوهر مورد علاقه خودتون رو انتخاب کنید، اما اگه طبقه ای رو رفتید بالا حق برگشت به طبقات  قبلی رو ندارید.

یه دختری با دوستش میره اونجا تا شوهر مورد علاقه خودش رو پیدا کنه، در طبقه اول نوشته بود که شوهری متعادل،اروم و مناسب برای زندگی.

این دخترها با خودشون میگن، این خوبه، اما بریم طبقه بالا ببینیم اون طبقه مرداش چطوری هستن.

وقتی میرن اون طبقه، نوشته بوده مردهای این طبقه خوشگل، کاری  و مناسب برای زندگی، اهل سفر و کمی در خانه کمک زن هم می کنند.

دختر ها با خودشون میگن، وای چه خوب، اما بزار بریم طبقه سوم رو ببینیم، اونا چطورین. در طبقه سوم وقتی وارد میشن، میبینن که نوشته مردهای این طبقه، یه عاشق واقعی،پولدار، خوشگل، کاری، وفادار و مناسب برای زندگی کردن هستن، اهل سفر و خیلی در کار خانه به همسرشون کمک می کنند.

دختر ها با خودشون میگن، وای خدا جووووووووون،اینها عالی هستن، اما بزار بریم طبقه بالا بینیم اونجا دیگه مردهاش چطورین.

وقتی وارد طبقه چهارم میشن، میبینن که نوشته، این طبقه فقط برای این است که به شما دختر ها ثابت کنیم که وقتی حس تنوع طلبی براتون پیش میاد، دیگه با هیچ مردی دلتون اروم نمی گیره و از دادن شوهر به شما دخترها در این طبقه  معذوریم.

اره دوستان عزیز، من این داستان رو براتون نوشتم تا بگم، اگه خدا حرفی رو میزنه، نباید به اون شک کرد، فقط باید به اون عمل کرد.

چند وقت پیش کسی برام تعریف کرد که جدیدا مد شده  بعضی از دخترها با چند تا پسر دوست میشن و اسمش رو هم گذاشتن، دوست های اجتماعی، در صورتی که خدا یکیش هم گفته خوب نیست. و این که میگن دوست اجتماعی یعنی عشق و عاشقی در کار نیست. من میخوام بگم وقتی این افراد این کارها رو می کنن، دیگه حس تنوع طلبی در اونها به وجود میاد، دیگه اگه ازدواج هم بکنن، دلشون اروم نمیگیره. درست مثل همین داستانی که براتون تعریف کردم.

اما به چه قیمت شما دلی که چند بار با کسی بوده رو میتونید بعدها اروم کنید؟ ایا این امکان پذیر هست؟

من ازتون میخوام هیچ وقت به چیزهایی که خدای بزرگ و مهربون به ادم گفته شک نکنید، اگه شک دارید فقط تحقیق کنید در موردشون، مطمئن هستم که به جوابی می رسید که شک شما رو بر طرف میکنه. اینم بگم که دختر و پسر نداره این قضیه.

پس همیشه عواقب کاری که میخواهید انجام بدید رو بسنجید، اگه ته دلتون حس کردید که انجام ندید بهرته،شک نکنید که دلتون به شما دروغ نمیگه. چون خود خدای مهربون هم گفته،جای من در دلهاست، و شیطان هیچ وقت نمیتونه به دل ها وارد بشه، فقط میتونه فکر ادمهای ضعیف رو مسموم کنه.

بقیه تحلیل و برریسی این قضیه رو میزارم به عهده خود شما.دیگر عواقب این کارها رو خدوتون پیدا کنید....


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 20 فروردين 1392برچسب:, توسط مسعود

سلام به همه دوستان عزیزم. امروز میخوام یه داستانی رو براتون تعریف کنم که احساس کردم اگه بگم بد نیست. راست یا دروغش پای همون کسی که برام تعریف کرد، اما مهم این هست که ادم بتونه ازش چیزی یاد بگیره.

چند وقت پیش با همسایمون داشتم صحبت می کردم، برام داشت از خواستگار های دخترش تعریف می کرد و این که الان دامادی که داره خیلی فهمیده هستش و خیلی پسر خوبیه و خیلی از دامادش راضی هستش.البته اینم بگم الان دخترش بچه هم داره و بچش 2 یا 3 سالش میشه.

ازش پرسیدم چی شد که خواستگارهای دیگه رو جواب رد بهشون دادید؟

برام تعریف کرد اولین خواستگاری که برای دخترش اومد، وقتی از در وارد شد، میگه به زنم اشاره کردم نه. همون لحظه اول.

ازش پرسیدم چطور تو لحظه اول فهمیدی که مناسب دخترت نیست؟ بهم گفت یه ادم وقتی میره خواستگاری،اول باید صبر کنه تا پدر و مادرش وارد بشن، بعد خواهرش بیاد تو، بعد که همه اومدن، کفشاش که در اورد، کفشاش رو با پاش جفت کنه و بده کنار بعد بیاد تو...

بعد بهم گفت، چطور میتونه کسی که احترام پدر و ماردش رو نمیتونه حتی در خواستگاری حفظ کنه، اونوقت دختر من رو خوشبخت کنه و به اون احترام بزاره؟ البته گفت من فقط این رو برای دخترم هم شرح دادم، که خود دخترم هم قبول کرد و گفت این حرف منطقی هستش و خودش هم جواب نه رو به اون پسر داد.

دوستان، وقتی به این قضیه فک کردم، دیدم واقعا داره درست میگه.چون خیلی از کارهای غیر ارادی انسان دقیقا زمانی هویت اصلی ما را رو میکنه که ادم یا حل کرده، یا خجالت میکشه و یا هواسش نیست.

یه خواستگار دیگه هم برای دخترش اومده بوده، که میگه خیلی پولدار بود، از طرفی هم استاد دانشگاه بود.میگه وقتی اسمش میومد اب دهنمون راه میافتاد. و واقعا راضی بودیم برای جواب مثبت.

میگه وقتی که بعدا دوباره دعوت کردیم که بگیم جواب دخترم مثبت هستش، وقتی بهش گفتم اره، میگه این طرف از خوشحالی یه سیب برداشت و با خوشحالی یه گاز محکم به این سیب زد جوری که صدای گاز زدنش قلچ بلند شد، میگه وقتی این چیز رو دیدم باز به زنم اشاره کردم نه.

بهش گفتم ایندفه از کجا فهمیدی که این خواستگار برای دخترت خوب نیست؟ گفت بهم که اگه استاد دانشگاه نبود اشکال نداشت، اما یه استاد دانشگاه باید انقدر فهم و درک داشته باشه که در میهمانی اگه سیب برداشت، اون سیب رو با چاقو دو تیکه کنه، بعد هر تیکه رو دوباره با چاقو به چند تیکه کوچیکتر تبدیل کنه بعد بزاره دهنش و یواش جوری بخوره که صدا نده. میگه وقتی همین عمل اون پسر رو برای دخترم توضیح دادم، خود دخترم هم گفت راست میگی پدر، واقعا من هم نمیتونم با کسی زندگی کنم که وقتی در میهمانی کنارش هستم، رفتارش ماییه خجالتم باشه.

بعد ازش پرسیدم این خواستگار اخری که جواب بله بهش دادید و الان شوهر دخترت هست چی، و چطور شد که فهمیدی مناسب دخترت هست.

برام گفت که این خواستگار دخترش تمام این نکات رو رعایت کرده بود، اما دلیل اصلی که من رو راضی کرد، این بود که بهش گفتم، دختر من سر کار میره، نظرت در مورد سر کار رفتن دختر من چیه؟

میگه خواستگار اولی که اومده بود،همین سوال رو ازش پرسیدم، جواب اون این بود که خیلی خوبه، وقتی اونم سر کار بره و در امد داشته باشه، وقتی بخوایم چیزی بخریم، پولامون رو روی هم میزارم و راحت تر زندیگمون میشه.

میگه کسی که به فکر درامد و پول زنش باشه، هیچ وقت نمیتونه ادم موفی باشه در کار کردن.

خواستگار دوم جواب داده بوده که با کار کردن دختر موافق نیست.

اما خواستگار اخری که جواب مثبت نهایی رو بهش دادیدم و الان داماد من هست، وقتی این سوال رو ازش پرسیدم،جواب داد که این خوبه،نه به خاطر پولش، بلکه به خاطر این که هر چقدر دختر بیشتر در اجتماع باشه، بیشتر پخته میشه و فهمش بیشتر میشه.

بعد یهم گفت این حرف دامادش این معنی رو میرسونه که خیلی فهمیده هستش و این که ادم شکاکی نیست و مثبت نگر میتونه باشه.و دلیل خوشبختی دخترم با این پسر بخاطر همین نکاتش هست.

دوستان، من دیگه زیاد حرف زدم، اما فقط این رو بگم که ادم از این نکات ریز میتونه به خیلی از چیزها در مورد افکار افراد پی ببره. پس همیشه سعی کنید به دنیای اطرافتون با چشم باز نگاه کنید، این طوری خیلی بهتر میتونید حتی دوستاتون و یا همسر ایندتون رو انتخاب کنید. فقط کافیه کمی بیشتر دقت کنید و کمی بیشتر به تحلیل کارهای افراد بپردازید. ازتون میخوام کمی تامل کنید و به این نکاتی که گفتم کمی فکر کنید.شاید یه جایی به دردمون بخوره...


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 19 فروردين 1392برچسب:, توسط مسعود

اصلا معنی خوشبختی چیه که ما ادم ها انقدر دنیال اون هستیم؟ هر وقت از کسی این سوال رو می کنم جواب درست رو میده، اما خیلی پیچیدش میکنه جواب به این آسونی رو.

جواب درستش اینه، هرجا دیدید که دلتون آروم گرفته یعنی در اون لحظه خوشبخت هستین.

حالا یه ریاضی دادن سعی می کنه با حل یه مسئله ریاضی به اون ارامش برسه،یه بچه در حال گریه با گرفتن یک شکلات به اون ارامش میرسه یه دانشجو با قبولی واحد هاش میخواد دلش رو اروم کنه، یه پدر تامین خواسته های فرزنداش، یه ادم گشنه با سیر کردن شکمش و یا هر چیزی که فک کنید. و اینکه مطمئن باشید همه ادم ها هر کاری که انجام میدن فقط در جهت رسیدن به ارامشی که میخوان هستش.

دوستان، خوشبختی فقط یه حس هستش. یعنی زیاد از ادم دور نیست. اما خیلی از ما ادم ها اون رو خیلی از خودمون دور می بینیم و داریم در نا کجا آباد دنبال اون میگریدم، و هرچقدر بیشتر میگردیم، کمتر بهش میرسیم.

خیلی وقت ها ما به اون ارامشی که منظورم هست می رسیم، اما بعدش با فکر های الکی و خواستن های نا به جا، نه تنها اون احساس ارامشی که داریم رو بیشتر نمی کنیم، بلکه خیلی وقتی ها اون ارامشی  رو هم که داریم از بین می بریم.

دیدید که معنی کردن خوشبختی زیاد سخت نیست؟ پس فقط خواسته های الکی رو از زندگیتون کم کنید،اون وقت خواهید دید که خوشبختی چقدر به شما نزدیکه.

به همین سادگی، به همین خوشمزگی، طعم واقعی خوشبختی...


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ دو شنبه 19 فروردين 1392برچسب:, توسط مسعود

سلام دوستان عزیزم.من هرچی فکر کردم تا ببینم چه کادویی میتونم به شما  به عنوان تشکر بدم که امدین و از این وبلاگ دیدن کردین تا شما رو خوشحال کنم به جوابی نرسیدم. تا این که تصمیم گرفتم براتون دعاهای چند وجهی بکنم، امید وارم این دعا شما رو خوشحال کنه.

این دعا از هفت سلامتی تشکیل شده که به نظر من کسی که این هفت سلامتی رو داشته باشه میتونه خوشبخت ترین ادم روی زمین باشه. نمیدونم تا حالا چنین دعایی شنیدید یا نه، اما همیشه که فقط نمیشه یه دعای ساده و یا تکراری ادم برای دیگران داشته باشه.
البته اینم بگم نمیدونم اسمش دعا هست و یا ارزو یا هر چیز دیگه، اما از خدا این هفت تا رو برای شما خواستم. امید وارم شما هم من رو فراموش نکنین و هر از گاهی منو دعا کنین که خیلی مهتاجم به دعای دیگران .
اولین دعام اینه که هر کجا که هستین سلامت معنوی داشته باشین و ارتباط خوبی با خدا داشته باشین، چون کسی که با خدا رابطه ای نداشته باشه مثل ادمی میمونه که پس اندازی نداره؛ گرچه ادم هایی هم هستن که با قرض و وام زندگی می کنن، اما سر افرازی ندارن و فقط زنده مانی می کنن به جای زندگانی.
دومین دعام  براتون سلامت جسمی هستش و امید وارم هر کجا که هستین تنتون سالم و سلامت باشه.
سومین دعایی  که دارم براتون اینه که سلامت روحی داشته باشین در هر همه زمان ها، دوستان عزیزم این سلامتی رو براتون از خدا خواستم چون کسی که سلامت روحی داشته باشه، اول از همه این که میتونه عاشق خودش باشه و به خودش عشق بورزه، چون به نظر من کسی که نتونه عاشق خودش باشه، هیچ وقت نمیتونه عاشق دیگران باشه و این که کسی که سلامت روحی داشته باشه، تا رسیدن به موفقیت در زندگیش هیچ وقت دست از تلاش بر نمیداه. تو زندگی مثبت اندیش هست و  انرژیش رو میزاره برای انجام کارهای لذت بخش و شادی افرین. و اینکه در هیچ زمان و مکانی پیش هیچ کس اظهار نا توانی نمیکنه. و یا این که عواملی که باعث ایجاد اظطراب و استرس براش میشه رو تا حد امکان حذف میکنه.
چهارمین دعایی  که میکنم سلامت اخلاقی هستش ، دوستان عزیزم،این دعا رو کردم براتون چون کسی که این سلامتی رو داشته باشه میتونه همیشه لبخند بزنه  نه پوزخند، یا اینکه این شخص میتونه کسی رو تحقیر نکنه. یا این که اجازه نده تحت هیچ شرایطی کسی تحقیرش کنه. یا این که میتونه با دیگران بخنده نه به دیگران. یا اینکه این شخص میتونه به دیگران احترام بزاره و دیگران هم به اون احترام بزارن.
پنجمین دعایی که دارم براتون، سلامت فکری هستش، دوستان عزیزم، کسی که سلامت فکری داشته باشه، مثبت نگر میشه و یا اینکه مسئولیت پذیر میشه و یا میتونه رهبر یا متشخص باشه و یا اینکه از سرگذشت دیگران عبرت بگیره و چیزهای دیگه ای که خودتون میدونین.
ششمین دعایی که برای دوستان عزیزم دارم ، سلامت عاطفی هستش. چون کسی که این این سلامتی رو داشته باشه  میتونه بر خودش مسلط باشه ، انتقاد پذیر باشه یا این که به موقع به دیگران تبریک و تهنیت بگه یا جلب توجه نکنه یا این که عاشق واقعی بشه یا چیز های دیگه  که به ذهنم نمیرسه تو این لحظه.
هفتمین دعایی که دارم براتون  سلامت اجرایی هستش،  چون کسی که این سلامتی رو داشته باشه حتما دارای هدف و برنامه هستش تو زندگیش و میتونه درست تصمیم بگیره، یا اینکه قاطعانه نه بگه البته با استدلال.  یا اینکه دارای نظر و ایده باشه  یا این که از زمان حداگثر بهره رو ببره  یا نظر دیگران رو به خودش جلب کنه ویا  دارای نظم و انظبات باشه یا همیشه تو جیبش پول داشته باشه.  نمیدوم اما به نظرم چنین کسی میتونه همیشه  موفق باشه و به هدفش برسه و تلاش کنه و موفقیتش رو تضمین کنه با تلاشش.
 
اگه نتونستم بهترین دعا رو داشته باشم منو ببخشین، اما بدونین که بهترین ها رو همیشه براتون میخوام و ارزو می کنم.
موفق و پیروز باشین.
با کمال احترام، مسعود


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 15 فروردين 1392برچسب:, توسط مسعود

خطر: مراقب رفتارهایمان باشیم. یک عمل نابجا می‌تواند قلب‌های زیادی را به درد آورد.
عبور ممنوع: ورود هرگونه یأس و ناامیدی به قلب‌ها ممنوع است.
توقف مطلقاً ممنوع: در جاده زندگی هیچ‌گاه از حرکت و تلاش بازنایستید. همیشه انگیزه‌ای برای ادامه دادن وجود دارد. فقط کافی است بهتر به اطرافمان نگاه کنیم.
گردش به چپ و گردش به راست ممنوع: سعی کنید در زندگی به سمتی کشیده نشوید، همیشه اعتدال را رعایت کنید.
راه بن‌بست است: راه ناامیدی همواره بن‌بست است و به جائی نمی‌رسد. پس در مواقع ناامیدی راهتان را عوض کنید.
آزادراه: شادی و امید همچون یک آزادراه بی‌انتهاء است. با وجود آنها همیشه جائی برای ادامه دادن باقیمانده است.
جاده باریک می‌شود: گاه مسیر زندگی باریک‌تر و حساس‌تر می‌شود. اگر عاقلانه و بااحتیاط عمل کنیم مشکلی پیش نخواهد آمد.
دست‌انداز: زندگی همیشه آرام و دلخواه پیش نمی‌رود. خود را آماده کنیم تا در دست‌اندازهای مسیر و مشکلات غافلگیر نشویم.
ایست: به حریم خصوصی افراد وارد نشویم.
رعایت حق تقدم: در قضاوت کردن عجله نکنیم. برای دیگران هم حقی قائل شویم.
عبور از دو طرف ممنوع: گاه برای حفاظت از خود و حریم شخصی‌مان لازم است روابطمان را با دیگران محدود کنیم.
پایان تمام محدودیت‌ها: ایمان به خود و باور توانائی‌هایمان برابر است با پایان تمام محدودیت‌ها
پست امدادی صلیب سرخ: ایمان به خدا و اعتقاد به اینکه او همیشه و در همه لحظات با ما و دوستدار ما است بهترین و مؤثرترین درمان و راه‌حل برای تمام مشکلات است.
راه یک طرفه: اگر خود و خدایمان را باور داشته باشیم و با امید تلاش کنیم، راهی را در پیش رو داریم که بی‌تردید به موفقیت و خوشبختی ختم خواهد شد.
عبور از دو طرف راه آزاد است: دوستان خوب و صادق مایه کمال و تکیه‌گاهی امن هستند. روابط با آنها را گسترش دهید. 


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 15 فروردين 1392برچسب:, توسط مسعود

زندگی یک حفره است،باید آن را پر کرد.

زندگی یک مشکل است، باید با آن مواجه شد.

زندگی یک معادله است، باید آن را متعادل کرد.

زندگی یک بار است، باید آن را حمل کرد.

زندگی یک کشتی است،باید با آن به دریا رفت.

زندگی یک پرسش است، باید به آن پاسخ داد.

زندگلی یک موفقیت است، باید آن را به دست آورد.

زندگی یک کتاب است، باید آن را خواند.

زندگی یک بازی است، باید با آن بازی کرد و پیروز شد.

زندگی یک هدیه است، باید آن را پذیرفت.

زندگی یک دعا است، باید آن را زمزمه کرد.

زندگی یک درد است، باید آن را تحمل کرد.

زندگی یک دوربین است، باید در مقابلش لبخند زد.


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 15 فروردين 1392برچسب:, توسط مسعود

سلام به همه شما دوستان عزیزم. امید وارم خوشتون بیاد.

یه روزی تنها بازمانده یه کشتی شکسته به جزیره کوچیکی که خالی از سکنه بوده میرسه. اون طرف با دل لرزون دعا می کنه که خدایا نجاتم بده...

اگرچه روزهایی رو به امید این که کسی بیاد و نجاتش بده پشت سر میزاره و اما کسی نمیاد.

تا این که تصمیم میگیره با تیکه تخته پاره های کشتی یه کلبه بسازه تا خود رو از خطرات محافظت کنه و دارایی های اندکی که براش مونده بوده رو در داخل اون نگه داره.

یه روزی که برای جست و جوی غذا بیرون رفته بود، هنگام برگشتن می بینه که کلبه اش در حال سوختن هست و دودی از اون به آسمون بلند میشه.از شدت ناراحتی و اندوه فریاد میزنه:

خدایا چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی؟

صبح روز بعد با صدای بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب بیدار میشه، کشتی اومده بود تا نجاتش بده.

مرد بعد از این که نجات پیدا میکنه از اونها می پرسته شما از کجا فهمیدید که من این جا هستم؟

اونا جواب میدن:

ما متوجه علائمی که با دود می دادی شدیم...

دوستان عزیز، وقتی که اوضاع خراب میشه نا امید شدن آسونه، ولی ما نباید دلمون رو ببازیم،چون حتی در میان درد و رنج،دست خدا در کار و زندگی ما هست.

به یاد داشته باش اگر دفعه بعد کلبه ات سوخت و خاکستر شد،ممکن است دودهای برخاسته از آن علائمی باشد که عظمت و بزرگی خدا را به کمک می خواند....

 


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 15 فروردين 1392برچسب:, توسط مسعود

سلام دوستان عزیزم. از شما میخوام به این داستان کمی توجه کنید.

یه روزی یه دانشجویی سر کلاس ریاضی خوابش میبره.وقتی که زنگ رو میزنن از خواب میپره و نگاه می کنه می بینه که روی تخته سیاه دو تا مسئله هستش، با خودش فک می کنه که این دو تا مسئله تکلیف منزله و اونا رو یادداشت میکنه.

اون شب نمی تونه این دو تا مسئله رو حل کنه اما تمام هفته روی مسئله ها کار می کنه و بالاخره یکی از اون دو تا مسئله رو حل می کنه.

جواب رو به کلاس می بره و به استاد نشون میده، اما استاد مات و مبهوت جوابی که برای یکی از اون دو تا مسئله پیدا کرده بود میشه.

چون اون دو تا مسئله از مسائل غیر قابل حل ریاضی بودن که استاد هفته قبل رو تخته سیاه برای دانشجو ها نوشته بوده.

دوستان، شاید اگه اون دانشجو این قضیه رو شنیده بود که استاد گفته بود این مسائل غیر قابل حل هستن، به احتمال زیاد تلاش نمی کرد تا بخواد اون ها رو حل کنه، اما چون به خودش تلقین نکرده بود که این مسائل غیر قابل حل هستن و فکر می کرد که حتما باید پاسخی برای انها پیدا کنه تمام تلاشش رو میکنه و راهی برای حل یکی از اون دو تا پیدا می کنه.

دوستان، در خیلی از مشکلات ما فقط به خودمون تلقین می کنیم که این مشکل حل شدی نیست، اما اگه کمی به خودتون ایمان داشته باشید و تلاش کنید برای حل اون مشکل، مطمئن ام که خیلی زود مشکلاتتون حل میشه.

به امید روزی که کسی مشکلی در زندگیش نداشته باشه که چه برسه بخواد حلش کنه اون مشکل رو...


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 15 فروردين 1392برچسب:, توسط مسعود

 سلام به همه دوستان گلم. امروز میخوام معنی واقعی عباس رو به شما بگم، چون خیلی از ادم ها به اشتباه فک می کنن که عباس از ریشه عبس میاد و یعنی عصبانی، در صورتی که اصلا چنین چیزی نیست.

شیری که غذا خورده و حسابی سیر هستش، میره و روی یک تپه دراز میکشه و به وسعت قلمرو خودش خیره میشه، چشم شیر در این لحظه یک برق خاصی داره که عرب به اون برق نگاه شیر میگه عباس.

چشمهای حضرت عباس اون برق نگاه شیر رو داشته،چون چشم های ایشان سرشار از پاکی بوده.

اگه ما هم دست از گناه بکشیم، و تلاش کنیم در راه خدا، مطمئن باشین که خدا چنین برق نگاه  خاص رو به ما ادم ها هم میده.

به امید روزی که هیچ چشم گناه کاری در دنیا وجود نداشته باشه...


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 15 فروردين 1392برچسب:, توسط مسعود

سلام دوستان عزیزم، یه داستان در این مورد بلدم که امید وارم خوشتون بیاد.

یه روزی در انگلستان یک پسر انگلیسی برای ضایع کردن یک پسر مسلمان با طعنه بهش میگه آیا مردهای مسلمون انقدر شهوت پرستن که خدا دست دادن با زن نامحرم رو برای انها حرام کرده؟

پسر مسلمان لبخندی میزه و میگه، آیا ملکه انگلستان میتونه با هر مردی دست بده؟ و این که هر مردی میتونه ملکه انگلستان رو لمس کنه؟

پسر انگلیسی با عصبانیت جواب میده، نه، مگه ملکه انگلستان یک زن عادیه؟ پس همه کس نمیتونه به اون نزدیک بشه و این که بخواد لمسش کنه.

پسر مسلمان بهش میگه، خانوم های ما همه ملکه هستن، برای همین هست که هر کسی نمیتونه به اونها دست بده.

دوستان، این رو بیان کردم تا خوتون بتونید بهتر درک کنید ارزش زن چقدر بالاست در اسلام که خدا چنین قوانینی رو برای انها و برای ما مردها گذاشته.

 

 


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 14 فروردين 1392برچسب:, توسط مسعود

سلام به همه شما دوستان عزیز.

راستش من همیشه به این سوال فک می کردم که چطور میشه ادم یه بچه خوب تربیت کنه، یعنی بهترین راه چی میتونه باشه، با این که خودم بچه بودم و 14 یا 15 سال بیشتر سن نداشتم.

چند سال پیش توی مکه، از هم اتاقیم این سوال رو پرسیدم. اون جواب قشنگی بهم داد.

گفت ما هر کاری کنیم باز بچه ها در یه دنیای دیگه ای به سر میبرن. مثال زد و گفت همین پدر و مادر های ما، در زمان اون ها اصلا اینترنت، ماهواره، تلفن و هزاران تا چیز دیگه که الان هست نبود. پس اول این که زیاد به این قضیه فک نکن و الکی اعصابت رو به هم نریز.

اما خیلی در مورد این قضیه اون روز باهم بحث کردیم. تا این که به 2 تا جواب با هم رسیدیم.

اولیش این هست که ادم خودش رو به روز کنه. یعنی بری با سر تو دل این چیزهای جدیدی که به وجود میاد و علم خودت رو به روز کنی.

مثلا نگی به چه درد من میخوره، از من گذشته این چیزها.و یا الکی منفی نگر نباشی و چیزهای خوبش رو هم ببینی. یا از این که نتونی یادشون بگیری نترسی و سعی خودت رو بکنی.  اینها رو گفتم چون اگه به روز باشی، بچه خودت رو بهتر میتونی درک کنی و این که وقتی بهتر تونستی درکش کنی، بهتر میتونی روش تاثیر گذار باشی و این که در اخر میتونی بچه خوب تربیت کنی.

جواب دوم این هست که زود ازدواج کنی و زود بچه دار بشی. چون وقتی که اختلاف سنی زیادی با بچه هات نداشته باشی، خود به خود طرز فکریتون به هم نزدیک میشه و این که بهتر میتونی روی بچه خودت تاثیر گذار باشی.به خاطر این که زیاد بچه در یه دنیای کاملا متفاوت رشد نمی کنه و دنیایی که توش زندگی میکنه خیلی نزدیک تر به دنیایی هست که تو توش بزرگ شدی.

پس به نظر من این دو تا چیز رو هم مد نظر قرار بدید و سعی کنید بهتر بهشون فک کنید. چون این چیزها هم میتونه در تربیت یک بچه خوب خیلی موثر باشه...

البته شرایط مالی و غیر مالی هم جای خود داره، اما این دو مبحث منظور صحبت های من نبود.

پس عاقلانه همیشه تصمیم بگیریم، جوری که بعدا از دیر شدن ان پشیمون نشیم.

با ارزوی خوشبختی برای همه شما دوستان....


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 14 فروردين 1392برچسب:, توسط مسعود

سلام به شما دوستان عزیزم.

دوستان یه داستانی چند وقت پیش خوندم که توش نوشته بود یه ادمی میاد یه تخم عقاب رو میزاره زیر یک مرغ و این تخم عقاب بعد از چند وقت از تخم بیرون میاد.

این عقاب تمام زندگیش سعی می کرده مثل مرغها باشه و هیچ وقت نمیتونه پرواز کنه. از وقی به دنیا میاد سعی می کنه مثل جوجه های مرغ جیک جیک کنه و به زمین نک بزنه. و همین طور زندگی میکنه پیر میشه بدون این که بفهمه که مرغ نیست و عقاب هست.

وقتی که پیر و سال خورده شده بود، یه روز میبینه یه پرنده که خیلی با وقار و محکم و خیلی زیبا پرواز میکنه از بالاسرش رد میشه. از دیگران میپرسه اون چه پرنده ای بود که اینقدر زیبا پرواز میکرد؟

دوستاش بهش میگن اون یک عقاب بود که داشت پرواز میکرد.

با خودش میگه خوش به حالش، و از این که نمیتونسته مثل اون پرواز کنه خیلی افسوس میخوره و ناراحتی میکشه تا این که از قصه می میره و این که هیچ وقت متوجه نمیشه که مرغ نیست، عقاب هست و اینکه میتونه پرواز کنه.

اره دوستان عزیزم، این داستان رو براتون تعریف کردم تا بگم که خیلی از ما ادم ها فقط خودمون رو نمیشناسیم و یا این که خودمون رو باور نداریم.

و اینکه شاید فقط فک می کنیم که مرغیم و هیچ وقت نمیتونیم پرواز کنیم. بعضی ها خانوادهاشون رو مقصر میدونم و بعضی ها هم که میدونن مقصر اصلی عدم موفقیت هاشون خودشون هستن، اما برای تغییر خودشون هیچ تلاشی نمی کنن.

دوستان، شاید ما عقاب نباشیم، اما میتونیم با خواستن و تلاش کردن و کمی با اعتماد به نفس همه چی رو تغییر بدیم و بتونیم در زندگیمون پرواز کنیم.جوری که خیلی از دیگران هم از ما یاد بگیرن.

دوستان هیچ وقت دیر نیست. یعنی اگه اون عقاب، حتی در اون پیری می فهمید که مرغ نیست و عقاب هست، با کمی تلاش و خواستن، میتونست حداقل برای یه مدت کوتاه طعم پرواز رو بچشه و بفهمه که چقدر زیبا هست.

پس بیاید از همین امروز عقاب باشیم و در موفقیت و پیروزی های پی در پی به پرواز در بیایم...


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 14 فروردين 1392برچسب:, توسط مسعود

چندی پیش یکی از استادمون برامون چیز قشنگی رو بیان کرد. که خالی از لطف نیست من هم برای شما تعریف کنم.

استادمون گفت اگه کسی فارسی بلد نباشه و دوهزار تا کلمه فارسی یاد بگیره، راحت میتونه فارسی صحبت کنه.

و ادمهایی که فارسی رو قشنگ حرف میزنن، وصعت کلماتی که بلدن یکم بیشتر از این تعداد هست.

اما میدونید که حافظ در شعراش از چند تا کلمه استفاده کرده؟

حافظ از 28000 تا کلمه استفاده کرده که این باعث شده که شعر هاش هنوز نو و جدید و پر انرژی باشن.

سعدی از 18000 کلمه استفاده کرده که میشه گفت هیچ وقت شعرهای او به پای حافظ نمی رسه.

و همین طور هر چقدر شاعر ها میان پایین، تعداد کلماتی که استفاده می کنن در شعراشون به شدت میاد پایین.

دوستان، اگه واقعا میخواین در زندگی راحت بتونین اون چیز که منظورتون هست رو به زبون بیارید تا طرف خوب متوجه اون بشه، هیچ وقت شعر رو از زندگیتون جدا نکید.

به نظرتون چرا خیلی از ادم ها خیلی بی ادب هستن؟ ایا تا به حال به این فکر کردین؟

چون وصعت کلماتی که بلدن خیلی کمه، و این که حرف دیگه ای برای زدن ندارن تا طرف مقابل خوشش بیاد.یعنی در کل بی هنر هستن و بی سواد، منظورم سواد خوندن نوشتن نیست ها...

به قول استاد ما، یک انسان باید بتونه یک جمله که مثل زهر میمونه رو جوری با حرفای قشنگ خنثی کنه و بعد بیان کنه که طرفی که اون حرف های زشت رو زده از خودش خجالت بکشه.

دوستان، تا حالا دقت کرید که هر چقدر طرف سواد علمیش کمتر هست، بیتشر حرفهای سیاسی میزنه؟

چون واقعا جور دیگه نمیتونه ارتباط بر قرار کنه.حرفی برای زدن نداره.

اما در نظر بگیرید کسی که چند تا شعر بلده، چقدر قشنگ بعضی از داستان ها رو بیان می کنه یا شعر هایی میگه که ادم رو مست می کنه.

دیگه سرتون رو درد نیارم، در اخر فقط این رو بگم که:

فکر های کوچیک فقط در مورد دیگران صحبت می کنن.

فکرهای متوسط در مورد رویداد ها صحبت می کنن.

فکرهای بزرگ در مورد ایده ها صحبت می کنن.

حالا شما جزو کدوم دسته از ادم ها هستید؟

پس بیاید با هم از امروز جزو کسانی باشیم که فکرهای بزرگ دارن...


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 14 فروردين 1392برچسب:, توسط مسعود

سلام به همه دوستان گلم، یه واقعیتی  هست که میخوام براتون تعریف کنم، امید وارم  فکر بد نکنید.(18+)

بعضی ها بعضی از زمان ها به این فک می کنن که دوست نداشتن که به این دنیا وارد بشن ، و مقصر اصلی

رو پدر مادر خودشون میدونن. در صورتی که این مطلب اصلا درست نیست.

وقتی که لقاحی صورت میگیره، نزدیک به چند میلیون اسپرم مرد وارد رحم زن میشه، و تنها یک تخمک در مقابل این چند میلیون اسپرم وجود داره.

هیچ وقت فراموش نکنید که کسی برنده میشه در این مسابقه که بیشترین تلاش رو بکنه و به اون تخمک برسه.

پس این خود شما بودید که تلاش کردید باشید و  وجود داشته باشید. یعنی بین این مسابقه که بین چند میلیون نفر صورت گرفته، فقط شما برنده اون بودید که الان هستید و وجود دارید.

دوستان، حالا که هستید و دارید زندیگی می کنید، سعی کنید در زندگی هم دست از تلاش بر ندارید و در مسابقه زندگی بهترین نقش رو داشته باشید و هم سعی کنید برنده تمام مسابقه های زندگیتون باشید.

من این حرف رو بهتون گفتم تا این رو بگم که شما از همون لحظه ورود به این دنیا برنده اید،پس تلاش رو سر لوحه کار خود قرار بدید و هیچ وقت فراموش نکنید که اگه چیز رو بخواین،میتونید به دست بیارید، این فقط به شما و اعتماد شما نسبت به خودتون بستگی داره و همچنین شناختی که نسبت به خودتون دارید.

پس بیایید جوری زندگی کنیم که اگه روزی  هم مردیم، اون هم نوعی برنده شدن در زندگیمون برای ما به حساب بیاد...


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 14 فروردين 1392برچسب:, توسط مسعود

سلام به دوستان گلم.دوستان چند وقت پیش تو دانشگاه با یکی از دوستام حرف میزدم و یه حالت بحث و دعوا بود،بگذریم سر چی، تا این که به جایی رسید که گفت برو بابا، اگه خدا به دختر ها اعتماد داشت به اونها پرده بکارت نمی داد.

من اون روز نتونستم جوابی بهش بدم و بگم این که تو میگی دلیلی بر بی اعتمادی خدا نسبت به اون ها نیست، تا این که بعد از چند روز یه فکری زد به سرم، یه روز که داشتیم با هم راه میرفتیم و گرم صحبت بودیم، دیدم یه نوشابه که یکم هم توش نوشابه هست رو زمین افتاده، اون رو برداشتم و گفتم میخوری؟ گفت اه، گندت بزنه، چرا از زمین بر داشتیش؟ بندازش اون ور.

بهش گفتم چرا؟ گفت اخه کثیفه و معلوم نیست که کی اون رو خورده.

 تا این که من بهش گفتم این جواب همون حرفی هست که چند روز پیش به من زدی.

بهم گفت کدوم حرف، گفتم همون که گفتی اگه خدا به دختر ها اعتماد داشت به اونها پرده بکارت نمی داد.

بهم گفت چه ربطی داره؟ گفتم دلیل اصلی ای که خدا به دخترها پرده بکارت داده این هست که به شما پسر ها اعتماد نداره،بعد براش توضیح دادم که تو حاضر نشدی این نوشابه که پلمپ نداره رو بخوری، چون نمیدونی کی اون رو باز کرده و این که نمیدونی ایا این نوشابه از سلامت کامل برخودار هست یا نه. و این دلیل این هست که تو شکاک هستی، وگرنه که نوشابه به خودش شک نداره.

و گفتم خدا اون رو به دختر ها داده، نه تنها باعث اطمینان خاطر تو میشه بلکه باعث میشه تا با اطمینان کامل اون رو بپذیری که دست نخورده هست.

البته من منظورم این نیست که یعنی من دارم به دختر ها به عنوان یه جنس نگاه می کنم،من فقط این مثال رو زدم اون روز تا بهتر بتونم منظور و چیزی که تو فکرم هست رو بتونم بیان کنم. وگرنه این رو فراموش نکنید کسی که حرفی برای زدن داشته باشه در زندگی و فکری زیبا هم داشته باشه، هیچ وقت کسی به اون به عنوان یه جنس نگاه نمیکنه.

من فقط خواستم بگم بعضی از ما انسان ها نباید با ساختن بعضی از جملات که هیچ پایه و اساس محکمی نداره،جنس مخالف خودمون رو کوچیک کنیم، چون شاید کاملا اون حرف برعکس باشه. و این رو فراموش نکیم که خدا اگه هم قرار باشه به یکی از نوع ها اطمینان بیشتری داشته باشه، مطمئن باشین که اون نوع نجس ماده میباشه که حتما بهشون بیشتر از ما اطمینان داشته که این چنین مسئولیت های مهمی مثل پرورش بچه در شکمشون رو به اون ها واگذار کرده.

به امید روزی که هیچ کسی نوع مخالف خودش رو با این جملات بی ارزش کوچیک نکنه...


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 14 فروردين 1392برچسب:, توسط مسعود

سلام به همه دوستان گلم، امروز یه داستانی میخوام تعریف کنم که خالی از لطف نیست تا شما هم اون رو بدونید.

یه ادمی هر روز که از خونش میومد بیرون، وقتی که به وسط کوچه که می رسید به خدا میگفت، خدایا، یه کیسه پول همین جا، کنار این درخت.

این کار رو هر روز انجام میداد، تا این که یه روز وقتی از سر کوچه داشت به طرف خونش بر میگشت، یه آدم کوری رو میبینه به به خودش میگه ، چطوری این آدم کور داره راه میره بدونه این که بخوره زمین، اما من که کور نیستم و همه جا رو میبینم بعضی وقت ها میخورم زمین؟

بعد چشاش رو میبنده و بقیه راه رو با چشای بسته میره به سمت خونش.

فردا که دوباره به وسط کوچه میرسه، دوباره به خدا میگه، خدایا، یه کیسه پول همین جا، کنار این درخت.

خدا بهش میگه من که اون کیسه پول رو بهت دادم؟

به خدا میگه نه، اشتباه می کنی،اگه راس می گی کی دادی؟

خدا بهش میگه همون موقع که چشات رو بسته بودی و داشتی ادای اون کور رو در میاوردی ،من اون کیسه پول رو اونجا گذاشته بودم، اما خودت ندیدی...

دوستان، خدا خیلی مهربون هستش، و این که وقتی ما یه چیزی از اون میخوایم رو به ما میده، اما مشکل ما اینه که حواسمون رو جمع نمی کنیم و اون رو نمیبینیم.

درست زمانی که باید ببینیم،چشامون رو می بندیم و راحت از کنار اون رد میشیم.یا این که اگه ببینیم، شاید اون موقع فکر و ذهنمون جای دیگست و نمیتونیم اون رو بدست بیاریم.

بعضی وقت ها هم اون رو میبینیم و یا این که حتی حسش می کنیم، اما برای بدست اوردنش این ضحمت رو به خودمون نمیدیم تا اون رو حتی اگه جلوی پای ما باشه برش داریم.

ادمی هایی که خوشبخت نیستن، بعضی وقت ها این مشکل رو دارن، پس بیاین از این لحظه حواسمون رو خوب جمع کنیم تا بتوینم خوشبخت باشیم.


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 14 فروردين 1392برچسب:, توسط مسعود

سلام  به همه دوستان عزیزم، امروز میخوام این مطلب رو با یه داستان جلو ببرم.

یه روزی یه پادشاهی به وزیرش میگه ایا از دسشویی انسان نجس تر هم چیزی هست؟

بعد به وزیرش میگه برو و تحقیق کن و جواب درست رو برام بیار. و میگه اگه تونستی چیزی نجس تر از دسشویی انسان پیدا کنی من به تو حکومت فلان شهر رو میدم.

وزیز با خوشحالی میره تا تحقیق کنه و جوابی برای سوال پادشاه پیدا کنه تا به حکومت فلان شهر برسه.

از همه این سوال رو می پرسه و همه میگن دسشویی انسان نجس ترین چیز در دنیاست. تا این که مطمئن میشه که از اون نجس تر چیزی وجود نداره و تصمیم میگیره برگده به کاخ، وسط راه یه ادمی رو میبینه و پیش خودش میگه من که از همه سوال کردم،بزار از این هم سوال کنم.

طرف بهش میگه من جواب رو میدونم، اما اگه بخوای این جواب رو به تو بگم باید دسشویی خودت رو بخوری.

وزیر اول به خودش میگه از دسشویی انسان چیزی نجس تر که وجود نداره، پس چرا باید این کارو کنم؟ اما بعد از گذشت چند دقیقه تصمیم میگیره کاری که طرف گفته بود رو انجام بده تا شاید جواب طرف واقعا از دسشویی انسان نجس تر باشه و این که پادشاه هم حکومت فلان شهر رو بهش بده.

وزیز این کارو انجام میده و طرف بهش میگه جواب طمع هستش و میگه تو با این که فک می کردی دسشویی انسان نجس ترین چیز در دنیاست، اما طمع فلان حکومت باعث شد تا اون رو بخوری.

اره دوستان، این طمع هستش که خیلی از ما ادم ها به خاطر اون، دست به خیلی از گناه ها و کارهای بد میزنیم در صورتی که شاید اون واقعا نجس ترین چیز در دنیا باشه...


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 13 فروردين 1392برچسب:, توسط مسعود

با سلام دوباره خدمت دوستان عزیزم، امروز میخوام  این سوال رو از شما بپرسم قبل از این که جوابی که تو ذهنم هست رو بگم.

میدونید آینه وسط ماشین برای چی  از شیشه جلو کوچیکتره؟

یه کم فک کنید بد اگه به جواب نرسیدین بقیه این مطلب رو بخونید.

چون چیزی که گذشت دیگه ارزشش به اندازه چیزی که در جلو و مقابل شما قرار داره نیست.

من از اونایی که خاطره بد دارن میخوام سعی کنن یا اون خاطره بد رو فراموش کنن ، یا این که فقط یک تصویر کوچیک از اون تو ذهنشون داشته باشن به عنوان تجربه تا اگه از گذشته شما خطری یا چیز و یا کسی به سرعت به سمت شما میومد تا شما رو به خطر بندازه،بتونین ببینینش در اینه کوچیک ذهنتون و اینک که بتونید جاخالی بدید و یا اماده باشین برای مقابله با اون.

خیلی از ما ادم ها نه تنها گذشته بد خودمون رو فراموش نمی کنیم، بلکه زمان حال و آینده خودمون رو هم به خطر میندازیم. درست مثل راننده ای که هی بخواد سرش رو به عقب برگدونه و  و حواسش به جلو نباشه....


ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 13 فروردين 1392برچسب:, توسط مسعود

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد