سلام به همه دوستان عزیزم. امروز میخوام یه داستانی رو براتون تعریف کنم که احساس کردم اگه بگم بد نیست. راست یا دروغش پای همون کسی که برام تعریف کرد، اما مهم این هست که ادم بتونه ازش چیزی یاد بگیره.
چند وقت پیش با همسایمون داشتم صحبت می کردم، برام داشت از خواستگار های دخترش تعریف می کرد و این که الان دامادی که داره خیلی فهمیده هستش و خیلی پسر خوبیه و خیلی از دامادش راضی هستش.البته اینم بگم الان دخترش بچه هم داره و بچش 2 یا 3 سالش میشه.
ازش پرسیدم چی شد که خواستگارهای دیگه رو جواب رد بهشون دادید؟
برام تعریف کرد اولین خواستگاری که برای دخترش اومد، وقتی از در وارد شد، میگه به زنم اشاره کردم نه. همون لحظه اول.
ازش پرسیدم چطور تو لحظه اول فهمیدی که مناسب دخترت نیست؟ بهم گفت یه ادم وقتی میره خواستگاری،اول باید صبر کنه تا پدر و مادرش وارد بشن، بعد خواهرش بیاد تو، بعد که همه اومدن، کفشاش که در اورد، کفشاش رو با پاش جفت کنه و بده کنار بعد بیاد تو...
بعد بهم گفت، چطور میتونه کسی که احترام پدر و ماردش رو نمیتونه حتی در خواستگاری حفظ کنه، اونوقت دختر من رو خوشبخت کنه و به اون احترام بزاره؟ البته گفت من فقط این رو برای دخترم هم شرح دادم، که خود دخترم هم قبول کرد و گفت این حرف منطقی هستش و خودش هم جواب نه رو به اون پسر داد.
دوستان، وقتی به این قضیه فک کردم، دیدم واقعا داره درست میگه.چون خیلی از کارهای غیر ارادی انسان دقیقا زمانی هویت اصلی ما را رو میکنه که ادم یا حل کرده، یا خجالت میکشه و یا هواسش نیست.
یه خواستگار دیگه هم برای دخترش اومده بوده، که میگه خیلی پولدار بود، از طرفی هم استاد دانشگاه بود.میگه وقتی اسمش میومد اب دهنمون راه میافتاد. و واقعا راضی بودیم برای جواب مثبت.
میگه وقتی که بعدا دوباره دعوت کردیم که بگیم جواب دخترم مثبت هستش، وقتی بهش گفتم اره، میگه این طرف از خوشحالی یه سیب برداشت و با خوشحالی یه گاز محکم به این سیب زد جوری که صدای گاز زدنش قلچ بلند شد، میگه وقتی این چیز رو دیدم باز به زنم اشاره کردم نه.
بهش گفتم ایندفه از کجا فهمیدی که این خواستگار برای دخترت خوب نیست؟ گفت بهم که اگه استاد دانشگاه نبود اشکال نداشت، اما یه استاد دانشگاه باید انقدر فهم و درک داشته باشه که در میهمانی اگه سیب برداشت، اون سیب رو با چاقو دو تیکه کنه، بعد هر تیکه رو دوباره با چاقو به چند تیکه کوچیکتر تبدیل کنه بعد بزاره دهنش و یواش جوری بخوره که صدا نده. میگه وقتی همین عمل اون پسر رو برای دخترم توضیح دادم، خود دخترم هم گفت راست میگی پدر، واقعا من هم نمیتونم با کسی زندگی کنم که وقتی در میهمانی کنارش هستم، رفتارش ماییه خجالتم باشه.
بعد ازش پرسیدم این خواستگار اخری که جواب بله بهش دادید و الان شوهر دخترت هست چی، و چطور شد که فهمیدی مناسب دخترت هست.
برام گفت که این خواستگار دخترش تمام این نکات رو رعایت کرده بود، اما دلیل اصلی که من رو راضی کرد، این بود که بهش گفتم، دختر من سر کار میره، نظرت در مورد سر کار رفتن دختر من چیه؟
میگه خواستگار اولی که اومده بود،همین سوال رو ازش پرسیدم، جواب اون این بود که خیلی خوبه، وقتی اونم سر کار بره و در امد داشته باشه، وقتی بخوایم چیزی بخریم، پولامون رو روی هم میزارم و راحت تر زندیگمون میشه.
میگه کسی که به فکر درامد و پول زنش باشه، هیچ وقت نمیتونه ادم موفی باشه در کار کردن.
خواستگار دوم جواب داده بوده که با کار کردن دختر موافق نیست.
اما خواستگار اخری که جواب مثبت نهایی رو بهش دادیدم و الان داماد من هست، وقتی این سوال رو ازش پرسیدم،جواب داد که این خوبه،نه به خاطر پولش، بلکه به خاطر این که هر چقدر دختر بیشتر در اجتماع باشه، بیشتر پخته میشه و فهمش بیشتر میشه.
بعد یهم گفت این حرف دامادش این معنی رو میرسونه که خیلی فهمیده هستش و این که ادم شکاکی نیست و مثبت نگر میتونه باشه.و دلیل خوشبختی دخترم با این پسر بخاطر همین نکاتش هست.
دوستان، من دیگه زیاد حرف زدم، اما فقط این رو بگم که ادم از این نکات ریز میتونه به خیلی از چیزها در مورد افکار افراد پی ببره. پس همیشه سعی کنید به دنیای اطرافتون با چشم باز نگاه کنید، این طوری خیلی بهتر میتونید حتی دوستاتون و یا همسر ایندتون رو انتخاب کنید. فقط کافیه کمی بیشتر دقت کنید و کمی بیشتر به تحلیل کارهای افراد بپردازید. ازتون میخوام کمی تامل کنید و به این نکاتی که گفتم کمی فکر کنید.شاید یه جایی به دردمون بخوره...
ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 19 فروردين 1392برچسب:
,
توسط مسعود